سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، سِپَر است . [امام صادق علیه السلام]   بازدید امروز: 0   کل بازدیدها: 14668
 
تابستان 1385 - حرف من
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| موضوعات وبلاگ من ||
|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || تابستان 1385 - حرف من
|| لوگوی وبلاگ من || تابستان 1385 - حرف من

|| لینک دوستان من ||
بچه های قلم
طوفان عشق
عکس موزیک جوک
کبوترها

|| اوقات شرعی ||

|| مطالب بایگانی شده || تابستان 1385
بهار 1385

|| آهنگ وبلاگ من ||


|| وضعیت من در یاهو ||



Free Website Counter
گل ، برف ، پرنده زخمی
نویسنده: هادی و م!(سه شنبه 85/5/3 ساعت 5:0 صبح)

به نام حق ، به نام اویی که هزاران هزاربار مهربان تراز همه پدر و مادران خوب است. شاید اگر اونبود هیچ پرنده عاشق تو آسمون عشق پیدا نمی شد. یه روزی یه پرنده بالهاش رو گشود و برای بدست آوردن تکه نانی پرواز کرد. بچه های پرنده چشم به راه مادر بودند تا برگرده ، پرنده پرواز کرد و تو آسمون گم شد. بالهای قشنگش و بالا و پائین می آورد پرهاش زیر نور آفتاب از سفیدی برق می زد. آهان ، اونجا کنار اون درخت چند تکه نان خشک ریخته شده بود. پرنده با خوشحالی به طرف اون درخت پرواز کرد با احتیاط و ترس زمین نشست. دختری مهربان با موهای طلایی نان ها را خرد کرده بود و کنار پنجره به امید یک پرنده نشسته بود . کم کم داشت سیر می شد که ناگهان بچه ها به یادش آمد چند لقمه دیگر را در دهان گذاشت و به طرف آسمان پر گشود. کم کم ابرها جلوی درخشش خورشید را گرفتند و با عصبانیت به همدیگر برخورد می کردند. صدای غرّش ابرها پرنده را ترساند او که جایی  نداشت ناچار به راهش ادامه داد. باد پرنده را به هر سو می برد تا این که او را به طرف دیوار هل داد پرنده بالهایش را سپر قرار داد تا نیفتد امّا ... قطره های خون پرهای سفید و قشنگش را رنگین ساخت و طاقت ایستادن را از او رُبود. 

در آسمان چرخی خورد و به آرامی روی گلبرگهای ریخته شده تو باغچه افتاد. دیگر چیزی نفهمید، دختری که کنار پنجره بود کبوتر را به خانه برد. باران هم کم کم شروع شده بود بچه ها گرسنه بودند امّا از مادر خبری نبود. از سردی هم به خود می لرزیدند. اما همچنان چشم امید به آمدن پرنده داشتند. دخترک بالهای زخمی را با دستمال سفیدی بست و کمی آب به پرنده داد. پرنده چشمانش را گشود، از باران خبری نبود همه جا را گرم کرده بود. دخترک پرنده را رو به آسمان گرفت و از او خواست تا پرواز کند.

 

 کم کم و با زور بالها را گشود و به آرامی تا بالای درخت رفت سپس پرواز کرد، اما دوباره بازگشت، آمد و بر نگاه نگران دختر لبخندی زد و رفت ...  او رفت اما هرگز فراموش نکرد که همه جا عشق هست.

در همه جا خوبی و محبّت هست. چشمان منتظر بچه ها نیز به دیدار پرنده روشن شد. پرنده با خود غذایی نداشت اما کلّی حرف برای بچه ها داشت، آنقدر که نگاه خسته شان را به خواب ببرد.

 

 



نظرات دیگران ( )

تقدیم به همه کسانی که چیز هایی از عشق می دانند...
نویسنده: هادی و م!(سه شنبه 85/4/27 ساعت 12:0 صبح)

عشق ورزیدن زمانی است که نامت را   

بر گستره آسمان می نویسی   

وزمانی است که در رویا    

او را با خود به جای دیگری می بری...    

عشق ورزیدن زمانی است که یاد او همیشه در ذهن تو می ماند  

و زمانی است که می فهمی      

او دیگر همه چیز تو در زندگیست. 

 

Amr res cuando dscribes su nombre  

Por todo el cielo

Amr es cuando solo suenas

Con llevartela ejos …

Amr es cuando tu laves 

Y se queda en tus ojos

Amr es coando tu te das cuenta

Ella lo es to do .

 اگر دنیا بر سرم خراب شود

تو به من قدرت می بخشی

تو مرا ضعیف می کنی

تو مرا از آنچه هستم بالا تر می بری

و به من امید می بخشی

هنگامی که همه رویاهایم به نظر

دست نیافتنی میرسند  

این تویی که راه عشق کامل را به من نشان می دهی 

و نشان میدهی که باید چگونه باشم 

You make me strong

You make me weak

You life me off my feet

You give me hope

When all my dreams

Seem like they re out of  reach

You make me unders  tand

            The way  the perfect  love   should  be.

 

تو مرا به جایگاهی بلند می بری 

که من نمی خواهم هیچوقت آنجا را ترک کنم

اما گاهی وقت ها

گمان می کنم که 

هنوز هم 

حرفهای ناگفته ای برایت دارم

امیدوارم که دیر نشده باشد.

You take me to a place

So high

I never wanna leave

Sometimes I think

All of the thinhs

I shoud have said

I hope it s not too late.

Enrique  iglesias))

 

 

 



نظرات دیگران ( )

سوال ؟
نویسنده: هادی و م!(پنج شنبه 85/4/15 ساعت 5:23 عصر)

  بهترین عضو بدن شما کدام است ؟  چرا ؟  منتظر جواب شما با نظر دادن هستم ممنون



نظرات دیگران ( )

عمر گل !
نویسنده: هادی و م!(جمعه 85/4/9 ساعت 8:0 عصر)

من دیگه برنمی گردم ‚ اشکات رو هدر نکن

توی این لحظه ی آخر دل رو در به در نکن

من باید برم ولی ‚ تو باید اینجا بمونی

وقت دلتنگی بازم ترانه هام رو بخونی

قد یه چش به هم زدن ‚ قول آی تو دووم نداشت

دست تو حتی یه نهال ‚ تو گلدون دلم نکاشت

من مثه آیینه ت شدم ‚ تا تو رو تکرار بکنم

اما چشمای مات تو یه آینه رو به روم نذاشت

من ساده فکر می کردم که همیشه با منی

فکر می کردم که میای سایه ها رو پس می زنی

اما تو به آینه و ترا پشت پا زدی

اون ور حادثه ها ‚ تازه سراغم اومدی

قد یه چش به هم زدن ‚ قول ای تو دووم نداشت

دست تو حتی یه نهال ‚ تو گلدون دلم نکاشت

من مثه آیینه ت شدم ‚ تا تو رو تکرار بکنم

اما چشمای مات تو یه آینه رو به روم نذاشت



نظرات دیگران ( )

صبر!
نویسنده: هادی و م!(چهارشنبه 85/4/7 ساعت 9:47 صبح)

زهرا عصاره عصمت است. زهرا، آیینه پاکی است. زهرا زلال کوثر است. ای همیشه جاری! ای بهار کوتاه! ای ترنم باران وحی! در شکوه مقام تو حیرانم که معرفت به غبار آستان خانه ات بوسه می زند. برهوت این دنیای خاکی شایستگی میزبانی چشمه سار همیشه جاری تو را نداشت. تو که در آیینه زخم ها و داغ ها و در هجران پدر، غریبانه زیستی و در وداع شبانه ات با پهلویی بیمار، خانه گلین را به امید آغوش بهشتی پدر ترک گفتی...

فاطمه پشت در افتاد ، لگد سنگین بود

تلخی کام علی بر چه کسی شیرین بود

شعلۀ فتنه ز هر سو شرر گستر شد     فاطمه تعمۀ آتش شد و خاکستر شد

بی تو لب به خنده وا نمی کند علی

بی تو فضه را صدا نمی کند علی

گوشه ای حسن نشسته ، گوشه ای حسین ، گوشه ای به ناله ی شبانه زینبین

آتش گرفت سوخت در، خانه علی

در ، خون نشست سینۀ پروانۀ علی 



نظرات دیگران ( )

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن



صبا ویژن
") coffeeWin.document.write("
") coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write("KKR CORP"); coffeeWin.document.write("


"); coffeeWin.document.write("KKRCITY"); coffeeWin.document.write("

"); coffeeWin.document.write("بزرگترین سایت جاوا اسکریپت ایران "); coffeeWin.document.write("

"); coffeeWin.document.write("بهترین کدهای جاوا اسکریپت"); coffeeWin.document.write("

"); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(" به ما لینک دهیدنیازمند یاری سبزتان"); coffeeWin.document.write("

"); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(""); coffeeWin.document.write(""); //-->

سفارش تبلیغ